سید محمد نوروزیان، در رشته مدیریت آموزشی دکترا گرفته و در حال حاضر محقق حوزه تعلیم و تربیت است. او در گفتگو با حسن سلطانی، مدیر موسسه بابازی، به تبیین تفاوت تفریح و سرگرمی پرداخته و ریشههای گفتمانی و نظری موجود در ورای این دو مفهوم را بررسی کرده است.
تفریح و سرگرمی چه تفاوتی با هم دارند؟
در دنیا بازی به یک مفهوم جدی تبدیل شده و درباره رابطه بازی و سرگرمی با آموزش و یادگیری، اتفاقات جدی رخ داده است. اگر از منظر تمدنی به تعلیم و تربیت نگاه کنیم، به یک نزاع مفهومی بر میخوریم که در آن، سرگرمی و تفریح، هر دو به سطحی از ابتذال گرفتار شدهاند. هر چند تفریح و سرگرمی دو مفهوم جداگانه هستند که دو جریان را نمایندگی میکنند.
سرگرمی را میتوان معادل واژه Entertainment دانست که حدود و ثغور چندان مشخصی ندارد. عنوان سرگرمی به هر چیزی که انسان را سرگرم کند، اطلاق میشود. در گذشته حوزه سرگرمی به اوقات بیکاری منحصر بود، ولی امروز وسعت یافته و به تمام شئون زندگی راه پیدا کرده است.
معنی سرگرمی از اسمش پیداست: کاری است که سر را گرم میکند! درباره افرادی که نوشیدنی الکلی مصرف میکنند، اصطلاحا میگویند فلانی کلهاش داغ شده است؛ سرش گرم شده است. این نوشیدنی دقیقا برای آن است که فرد از اتفاقاتی که او را احاطه کرده است، فارغ شود، ولی تفریح به دنبال بیدار کردن است؛ مسالهاش فکر و ذهن انسان نیست، قلب اوست.
در متون دینی اثری از مفهوم سرگرمی نمیبینیم. در این متون از مفهوم تفریح استفاده شده که بر خلاف سرگرمی، حدود مشخصی دارد و از اعوجاجات مفهومی آزادتر است، حتی برای آن پیوست اخلاقی هم معرفی و درباره بروز انحراف در آن هشدار داده شده است. مفاهیم مشابه تفریح هم در متون دینی وجود دارد، مانند لهو، لعب، لغو و عبث.
در ادبیات دینی، لهو به معنی لذت گذراست؛ چیزی است که باعث میشود انسان از دانایی غفلت کند یا به تعبیری، چیزی است که به شما اجازه دانستن نمیدهد. تعریف دیگر، غفلت از ذکر و عبادت است، یعنی لهو مساوی با کاری معرفی شده است که انسان را از کارهای مهم باز میدارد.
لعب کار بیفایده و رنجآور است و جایی شکل میگیرد که خیال به صورت افراطی رشد کند. مثلا در بازی فوتبال برد و باخت وجود دارد، بالطبع رنجی هم در آن وارد است که عقلانی نیست. یک تیم بر تیم دیگر پیروز میشود، آخرش چه؟! یک مثال دیگر عرض کنم: کسی به جویدن ناخن عادت دارد. وقتی از او علت این کار را میپرسیم حرفی برای گفتن ندارد یا میگوید همین جوری انجام میدهم! یعنی کاری است که هدفی در آن نیست؛ لعب است!
لغو کاری است که نه فایده دارد، نه اهمیت و عبث کاری است که نه تنها فایده ندارد، عقلانی هم نیست. عبث پایینترین درجه امور و نقطه مقابل حکمت است. این دستهبندی دقیق در متون دینی وجود دارد و همه در زیر مجموعه تفریح معنا میشود، نه سرگرمی.
باید در استخدام واژهها دقت کرد: ما به راحتی میگوییم باید به سراغ سرگرمیهای اسلامی برویم، در حالی که Entertainment یک نظام معنایی خاص دارد و فرهنگی پشت آن است. در ایران واژه edutainment را «سرگرمآموزی» معادلسازی کردهاند، در حالی که به عقیده من چنین معادلی درست نیست. شاید بهتر باشد به جای آن از «تربیتتفریحی» استفاده کنیم…
باید مشخص باشد که دنبال سرگرمی هستیم یا تفریح. نباید آموزش جای تربیت بنشیند؛ نباید سرگرمی جای تفریح را بگیرد. سرگرمی ذاتا غفلتزاست، در حالی که تفریح، بیدارگر است. سرگرمی نوعی جبر در دل خود دارد و برای مخاطب، تعیین تکلیف میکند، اما تفریح فرصت میدهد که مخاطب تکلیف را بیابد. در تفریح مربی وظیفه تسهیلگری، بسترسازی و رفع موانع را بر عهده دارد… Gameهایی که امروزه در دسترس بچهها قرار دارد نه تنها آزادی را از او سلب میکند، بلکه مسئولیت او را به پایینترین سطح ممکن میرساند. کودک در آن باید یک روند از پیش تعیین شده را طی کند و در بازی به راحتی آدم بکشد؛ هر جا هم که شکست بخورد، احساس کمبود نمیکند، دوباره جان میگیرد و از اول شروع میکند.
میگویند یک بار از ژان پیاژه سوال کردند بهترین اسباببازی برای کودک چیست؟ گفت خمیر بازی! وقتی درباره این پاسخ پرسیدند، گفت این اسباببازی برای کودک تعیین تکلیف نمیکند، بلکه کودک است که به آن شکل میدهد! یعنی کودک به آن اسباب غلبه دارد، نه این که اسباببازی کودک را جهت دهد. این حرف پیاژه را پیامبر ما 1400 سال قبل گفتهاند: خاک چراگاه کودک است. در جای دیگری این طور نقل شده است: خاک بهار کودکان است.
یکی از فعالان حوزه تربیت و روانشناسی کودک تعریف میکرد در یکی از همایشهای خارجی که در آن بسیاری از متخصصان روانشناسی کودک حضور داشتند، نشستی درباره نخستین اندیشمندانی که درباره بازی صحبت کردهاند، بر پا شده بود. در آن نشست یک خانم دانمارکی یا سوئیسی درباره بازی سخن میگفت و مدعی بود نخستین اندیشمندانی که در این باره نظریهپردازی کردهاند، به 200 تا 300 سال پیش مربوطند. من این سخنان پیامبر را برای وی نقل کردم و گفتم این حرفها را فردی گفته که بیش از هزار سال پیش زندگی کرده است! آن خانم حسابی به وجد آمده بود…
در این تعاریف مفهوم فراغت چه جایگاهی دارد؟
ما بحث فراغت را به نوعی، به «اوقات فراغت» میشناسیم. اوقات فراغت زیر مجموعهای از مفهوم سرگرمی است. در نگاه رایج، انسان اوقاتی را به کار اختصاص میدهد، اوقاتی هم به فراغت میگذرد که در آن باید سرگرمیهایی داشته باشد. در ادبیات دینی ما مومن به عنوان فردی معرفی شده که نه فراغت دارد، نه بازنشستگی. این موضوع بسیار مهم است!
در قرآن آمده است: فإذا فرغت فانصب (شرح، آیه 7)؛ یعنی وقتی مومن از امور روزانه فارغ شود، تازه کارش آغاز میشود. در واقع در اسلام، فراغت زمینه اتصال به حق است. در حالی که حتی زنگ تفریح و زنگ فراغت مدرسه هم بد تعریف شده است: همه فکر میکنند زنگ تفریح فرصتی است که هر کس در اختیار خودش باشد و هر کاری دلش میخواهد انجام دهد؛ اصلا این طور نیست! مفهوم فراغت از تحصیل هم به همین اندازه اشتباه جا افتاده است، در حالی که اگر انسانهای ماندگار و اندیشمندان بزرگ تاریخ را ببینید، هیچ کدام «فارغالتحصیل» نشدهاند و تا لحظه مرگ، به تحصیل مشغول بودهاند.
فرزند آیتالله بهجت در خاطرات خود گفته است روزی به پدرم گفتم پزشک تجویز کرده که به محلی خوش آب و هوا بروید و مقداری فراغت حاصل کنید. راضی شدند که یک روز جمعه، به باغ یکی از دوستان برویم که خارج از شهر قرار داشت. ایشان هنگام سوار شدن به ماشین، چند جلد کتاب با خود آورده بودند. به باغ که رسیدیم، همان ابتدای باغ، گفتند منظره این جا خوب است، من زیر همین درخت مینشینم و مطالعه میکنم، شما برای هواخوری بروید!
اساس و ریشه آن چه به عنوان سرگرمی میشناسیم، از کجا به وجود آمده است؟
سرگرمیها حاصل تجزیه ساحتهای زندگی متربی در آزمایشگاههای روانشناسی است! کارشناسان برای هر ساحت وجود او یک بازی خاص طراحی میکنند، بدون آن که به عواقب آن توجهی داشته باشند، از این رو در سرگرمیهای مرسوم، بازیهای فکری و جسمی فراوانی ایجاد شدهاند.
در سرگرمی، استانداردسازی و یکدست کردن متربیها یکی از اهداف اصلی است؛ اصلا تعلیم و تربیت مدرن چنین خاصیتی دارد. با این وجود در تفریح، چنین اتفاقی رخ نمیدهد. در سرگرمی با اتفاقات بدی مانند استعدادیابی مواجهیم که برنامهای مانند «عصر جدید» نمونه بارز آن است. چنین برنامهای آسیبهایی جدی به کودکان وارد میکند، زیرا انسان را در استعداد خاصی متوقف میکند. مثلا این طور القا میکند که اگر کسی نمیتواند ریاضیدان خوبی باشد ولی در موسیقی پیشرفت میکند، باید موسیقیدان شود، در حالی که شاید چنین انسانی بتواند یک دانشمند بزرگ شود! چرا او را به حداقلها راضی میکنیم؟
در ادبیات دینی ترکیب استعدادهای انسان مدنظر است، نه یک یا دو استعداد خاص.- این بحث در آثار استاد صفائی حائری به خوبی تشریح شده است.- نباید انسان را در یک استعداد خاص متوقف کنیم، ولی ما استعداد را به یک مهارت و مهارت را به شغل تقلیل دادهایم، بعد برنامههایی مثل عصر جدید آن را به لهو و لعب و لغو و حتی عبث، کشاندهاند! در یکی از برنامه کسی با استفاده از استعدادی که داشت، خودش را از سقف آویزان میکرد و حرکات نمایشی انجام میداد؛ این استعداد به چه کار میآید؟! حتی به درد «شغل» هم نمیخورد! درست است شاید عدهای باید در سینما به عنوان بدلکار حضور داشته باشد، ولی مگر چند نفر میتوانند در سینما به عنوان بدلکار شاغل شوند؟
این استعدادها به درد سرگرمی میخورد. سرگرم کردن هم یک شغل است!
سرگرمی ابزار جامعه بازار است. ما خودمان فلسفه داریم و نباید ذیل فلسفه لیبرال، به سراغ مهارتمحوری برویم. استعداد و نسبت آن با تفریح سه مولفه دارد که باید به آن توجه کرد: عاملیت، موقعیت و قابلیت متربی. اگر این سه مولفه با هم در نظر گرفته نشود، کار به جایی نمیرسد.
برای مثال در موضوع موقعیت متربی، باید بازیهای بچههای شهری و بچههای روستایی با هم تفاوت داشته باشد، ولی بازیهایی که به بازار وارد میشود، برای هر دو، یکی است. صنعت سرگرمی به چنین تفاوتهایی توجه نمیکند.
با این تعاریف، الگوی مطلوبی برای تفریح داریم؟
نه نداریم!
آیا این اتفاق به خاطر بیتوجهی فعالان حوزه تفریح است یا اصلا قرار نیست چیزی به نام الگو در این عرصه وجود داشته باشد؟
در حوزه تربیت برخی مفاهیم اعتباری وجود دارد. نمیتوان هر مفهومی را بدون در نظر گرفتن نظام معنایی آن، در هر جا و برای هر کاری مورد استفاده قرار داد. آن چه از دنیای غرب به عنوان سرگرمی به ما رسیده، از سوی یک گفتمان خاص معنا یافته است. ما بر اساس نظام گفتمانی و آموزههای دینی، سندی تنظیم کردیم که نظام تعلیم و تربیت موجود را تغییر نمیدهد، بلکه متحول میکند. این اتفاق در چارچوب یک مبارزه تمدنی اتفاق خواهد افتاد.
ما بارها نواقص طرف مقابل را برشمردهایم و از داشتههای خود سخن گفتهایم، ولی هنوز در این حوزه فقیریم و به اندازه کافی ادبیات تولید نکردهایم. بیشتر آن چه در دسترس است یا کلیشهای است یا حاصل کنار هم قرار دادن چند آیه و روایت است که استنباط درست و کاملی از آن صورت نگرفته است.
موضوع دیگر مقصود اصلی از بحث درباره تفریح است: موضوع اصلی این مباحث، خود انسان و نسبت او با سرگرمی و تفریح است، نه بازی و اسباببازی. در واقع فوتبال، فوتبال است، مهم این است که من با چه هدفی و چگونه به آن نگاه کنم. خود پدیده ارزشگذاری نمیشود، نسبت ما با آن است که ارزش پیدا میکند. این نوع نگاه است که فاصله سرگرمی و تفریح را شکل میدهد. بنابراین زیاد نباید به دنبال بازی جدید باشیم، بلکه باید بازیهای موجود را از زاویه زیست خود بررسی کنیم تا آن به جزئی از اجزای زیست مومنانه تبدیل شود. در این نگاه هر کاری- حتی فوتبال بازی کردن که ممکن است در شرایط عادی یک سرگرمی باشد- نباید موجد یک لذت گذرا باشد و انسان را از اندیشه مهمتر باز دارد.
خاصیت سرگرمی این است که همه چیز را به صنعت تبدیل میکند، از ورزش گرفته تا تربیت، همه چیز در نگاه سرگرمیمحور کالا و صنعت هستند! همین ورزش با نگاه سرگرمیمحور، به جای آن که سلامتی به همراه آورد، به یک صنعت رنجآور و ضدسلامتی تبدیل شده است.
پس تکلیف رقابت چه میشود؟ آیا در گفتمان تفریح، میتوانیم رقابت سالم داشته باشیم؟
حتما میتوانیم! به شرط این که صرفا رقابت مدنظر نباشد و جایزهای که برای رقابت در نظر گرفته میشود، صرفا جنبه بیرونی نداشته باشد. به تعبیر دیگر هر کس باید با خود مسابقه دهد، نه با دیگری. در نگاه دینی، همین که گفتهاند امروزت را با دیروز مقایسه کن، جنبهای از این رقابت درونی است. در ابعاد گروهی هم باید رشد گروه باشد، نه این که پیروزی در مسابقه هدف و مقصود قرار گیرد.
در روایات داریم که پیامبر مشوق مسابقات اسبسواری بودهاند. بالاخره مسابقه و تجربه شکست به خاطر زوایای تربیتی آن باید وجود داشته باشد…
آیا رقابتهایی که از سوی حضرات معصومین تایید شده، شبیه همین مسابقاتی است که ما برگزار میکنیم یا آنان در مواجهه با این گونه رقابتها موضع دیگری میگرفتند؟ در روایت است که معصوم چند نفر را دیدند که مشغول بلند کردن سنگ و زورآزمایی هستند. وقتی مسابقه آنان تمام شد، فرمودند کسی که بر هوای نفس خود غلبه کند قویتر از همه است. این یعنی جهت دادن مسابقه!
به علاوه با یکی دو روایت نمیتوان نظام تربیتی استخراج کرد و از آن شکل و قالب رقابت را نتیجه گرفت. برای این کار باید تمام داشتهها را با هم ارزیابی کنیم. امروز محققان دانشگاه استنفورد هم معترفند که امر فرهنگی چیزی نیست که به مسابقه گذارده شود. جمله معروفی هست که میگوید مسابقه مال اسبهاست، نه هنرمندان! از همه بدتر مسابقاتی است که مثلا در موضوعات قرآنی برگزار میشود: من خودم مدتی جزء داوران و دستاندرکاران مسابقات قرآن بودم و از نزدیک میدیدم چه آسیبهایی در این مسابقات ایجاد میشود. برخی شرکتکنندگان به خاطر آن که داوران به درستی قضاوت نکرده بودند، ناسزا میگفتند و دلسرد شده بودند. اعتراض کردیم و گفتیم قرآن برای بازی نیست.
بعد اشاره کردیم به سخنان مقام معظم رهبری که بر مفاهیم تاکید کرده بودند، نتیجه این شد که از مدتی بعد، مسابقه مفاهیم قرآن برگزار شد! انگار کاری غیر از آن چه امروز وجود دارد، ممکن نیست و همه چیز باید در قالب مسابقه بیاید! مسابقه را هم شبیه مسابقات ورزشی میبینند: اگر کسی از سال گذشته تا امسال 10 درجه پیشرفت کرده باشد ولی به رتبه چهار رسیده باشد از او تقدیر نمیکنند، ولی کسی که دو سه درجه رشد کرده و اول شده است، مورد تقدیر قرار میگیرد.
این سخنان کمی آرمانگرایانه است، در حالی که در جامعه امروز مسابقات فرهنگی و تربیتی فراوانی وجود دارد. با این مسابقات و جشنوارهها باید چه کار کرد؟
با حذف ایرادات موجود، باید گفتمان جدیدی شکل دهیم. در این گفتمان جدید، تبیین «چگونگی» به خلاقیت و گفتگو نیاز دارد.
برخی میگویند اگر میخواهیم یک کودک را به قرآن جذب کنیم، باید از روش مسابقه بهره بگیریم و به تدریج او را با مفاهیم آشنا کنیم، اما آیا روش حضرت رسول(ص) برای دعوت به قرآن به این شکل بوده که همه را به شرکت در مسابقات دعوت میکردند؟ منطقی که بخواهد با جوایز بیرونی افراد را به دین که یک امر کاملا درونی است، فرا بخواند، مشکل دارد. البته ما در این شرایط نمیتوانیم و نباید مسابقه را حذف کنیم، بلکه باید آن را تغییر جهت دهیم. ما که از معایب این رویکرد مطلعیم باید با آن برخوردی منتقدانه و خلاقانه داشته باشیم تا بتوانیم جهتش را عوض کنیم.
حالا ممکن است کسانی در آن مسیری که از آن انتقاد میکنیم حافظ قرآن شده باشد، ولی مگر ما به دنبال ایجاد حافظ قرآنیم؟ مگر آنان که در کربلا روبروی اباعبدالله(ع) ایستادند، حافظ قرآن نبودند؟! نباید در این مسائل متوقف ماند. ما به دنبال عبادت و طاعت نیستیم، به دنبال عبودیتیم! در مسیر تربیت دینی «نخبه» و رتبه و طبقه معنا ندارد. همه انسانها در محضر الهی در حال تربیتشدن هستند و تا لحظه آخر هیچ ضمانتی برای رستگاری هیچ کس وجود ندارد. اگر معلم این را درک کند، میتواند همه اهداف کار تربیتی و پرورشی را در یابد.
تولیدکننده و سرمایهگذاری که در حوزه تفریح وارد میشود، به جذابیت نیاز دارد تا از سرمایه خود سود برداشت کند، همان طور که امروز هم اماکن فراوانی به عنوان مراکز تفریحی مشغول فعالیت هستند یا تولیدکنندگانی در بازار حاضر هستند که بالاخره باید تولیدات خود را به فروش برسانند. در مقابل این واقعیت چه باید کرد؟
اگر از دید یک کنشگر سرمایهگذار یا تولیدکننده به این مساله نگاه کنیم، برای آن که سودآوری تضمین شود، جریان تولید باید خلاق و مستمر باشد و در قالبهای متعدد ارائه شود. اما از منظر یک کنشگر اجتماعی یا تربیتی که قصد دارد به مدیریت شهری یا تمدنسازی کمک کند نباید به دولت دل بست! دولتها از بینش لازم بیبهرهاند و تربیت و فرهنگ را با عینک سیاست میبینند. از این رو اگر طرحی به آنان ارائه شود، حتی طرحی که بسیار جذاب و باظرفیت است، آن را ایدهای در بین دیگر ایدهها میبینند.
ایده جدید برای تحقق، باید مسیر گفتمانی را طی کند: اول ادبیات تولید کند، بعد به تبیین الگو بپردازد و در نهایت گفتمانسازی را به تحقق برساند. نکته مهم این است که هیچ گفتمانی بدون درگیر شدن با گفتمان مسلط نمیتواند حیات خود را ادامه دهد، پس یکی از اصلیترین کارهای ما به چالش کشیدن گفتمان مسلط است.
متاسفانه با وجود آن که تفریح یکی از مهمترین مسائل روز مردم است، نخبگان در موضوع مبانی نظری تفریح، ورودی نداشتهاند. به همین دلیل تفریح یک کالا شده است با الگوهایی که کاملا وارداتی است. حتی برخی شهرها را که خودشان با ساخت و شکل بومی و اصیلشان، قابلیت ایجاد موقعیتهای گردشگری و تفریحی را داشتهاند، تخریب کردهایم و به عنوان تفریحگاه، پارکهایی فوق مدرن ساختهایم! نظر شما در این باره چیست؟
کاملا موافقم! هر گونه مداخله دولت کار را بیهویت میکند. اتفاق بدی که در پیادهروی اربعین رخ داد، تبدیل آن از هویت پویای زنده به یک ساختار رسمی موکبی بود، به طوری که هر سال چندین موکب از ایران به آن جا میروند و مثلا روزانه 20 هزار نفر را غذا میدهند!
در مدیریت شهری باید رویکرد تربیتی به کار گرفته شود، نه رویکرد مهندسی. اگر از شهرداری بپرسید پارک چیست، احتمالا جواب بدهند محلی است که فضای سبز خوبی دارد و چند صندلی برای بازنشستهها و تعدادی وسیله بازی برای کودکان در آن تعبیه شده است. در حالی که پارک مدیر میخواهد. مدیر با نگهبان و باغبان و نیروی خدماتی فرق دارد. باید یک گروه برنامهریزی در پارک حضور داشته باشد و برای هر پارک قبل از تاسیس، یک پیوست فرهنگی، تربیتی و محیطزیستی مشخص شده باشد.
به خاطر فقدان برنامه، پارکهای ما پاتوق معتادان و محل فساد میشود. در حالی که باید این محیط به یک کلاس درس تبدیل شود که شخص بتواند هر روز با خیال جمع، با بچههایش به آن جا برود، هم به فرح برسد، هم چیزهایی بیاموزد! من به دوستان گفتم حالا که با نگاه جنسیتی، پارک بانوان راهاندازی کردهاید، به فکر پارک خانواده هم باشید، چون خانواده اصل و اساس است. اگر پارک خانوادگی شود، میتوان در آن شب شعر برپا کرد یا سفره محله انداخت و در ماه رمضان همه را به افطاری دعوت کرد… همین دورهمیهای محلی آثار تربیتی بسیار زیادی دارد. تربیت بسیار پیچیده است، حتی تنفس در محیط و غذا خوردن هم آثار وضعی خود را روی تربیت بر جای میگذارد.